دنیای این دوره و زمانه خیلی پوچ شده است. فقط یک پوسته‌ی خیلی زیبا دارد و بس. همین. پوچ پوچ است. دنیای این دوره و زمانه پر از خالی ِ توست. تو در دنیای تکنولوژی جایی نداری. تو در لایه‌های وهم سیاهِ بشر امروز گم شده‌ای. تو در دنیای شعر جایی نداری. شاعرها اگر روزی تو را در حضور می‌دیدند و کلمه کلمه بودن‌ت را روی کاغذ می‌نوشتند، حالا اما اسیر عاشقانه‌های نفسانی‌شان شده‌اند و برای معشوق حتی نداشته‌ی خاکی تر از خاکی‌شان گریبان چاک می‌کنند. تو در هنر ام‌روز جایی نداری. دی‌روز اگر گنبدی ساخته می‌شد که وقتی زیر سایه‌اش می‌رفتی بوی عطر تو می‌آمد، ام‌روز اما ساختمان‌ها هم سربازان شیطان شده‌اند و رنگ سیاهی می‌پاشند روی قلب‌هامان. تو در کلمات نویسنده‌گان نفسانی این روزگار جایی نداری. ام‌روز همه به ملاقات نفس خودشان، به ملاقات شیطان می‌روند و شیطان را کلمه می‌کنند. تو ام‌روز در دنیایی که همه چیز بر پایه‌ی پول بنا نهاده شده جایی نداری. تو در دنیای ملموس بشر ام‌روز نیستی و حضور نداری. تو...
جای‌ت خیلی خالی‌ست. ما منتظر آن روزگاری می‌مانیم که بشر تمام درهای بسته را تجربه کند و به سمت تو توجه پیدا کند و آن‌قدر خواستن‌ت بالا بگیرد که طلوع کند اسم حضورت از پس پرده‌های غیبت...
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۰ساعت 22:51 توسط عاشقی گاه گاه